عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



درویشی تهی‌‌دست از کنار باغ کریمخان زنـد عبور میکرد.

چشمش به شاه افتـاد و با دست اشاره‌ای به او کرد.

کریمخان دستورداد درویش را به داخل باغ آوردند.

کریمخان گفت:این اشاره‌های تــو برای چه بـود؟

درویش گفت:نام من کریم است و نام تـو هم کریم و خدا هم کریم.

آن کریم به تـو چقدر داده است و به من چی داده؟

کریمخان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه می خواهی؟

درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.

چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.

خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریمخان رفته و تحفه برای خان ببرد.

پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نـزد کریمخان برد.

روزگاری سپری شد.

درویش جهت تشکر نــزد خان رفت.

ناگه چشمش به قلیان افتـاد و با دست اشاره‌ای به کریمخان زنـد کرد و گفت:

نه من کریمم نـه تـو؛کریم فقط خداست،که جیب مـرا پر از پـول کرد و قلیان تـو هم سرجایش هست.

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , تاریخی , ,
:: بازدید از این مطلب : 567
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : شنبه 26 مرداد 1392
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com